ایران کشوری زلزله‌خیز است و از سپیده دم تاریخ تاکنون زمین لرزه‌های بزرگی را به خود دیده است. اما می‌توان گفت که از زلزله بوئین زهرا در اوایل دهه چهل بود که این بلای طبیعی به نوعی وارد حیات سیاسی و اجتماعی مردم ایران شد. بدین معنا که از رهگذر محبوب‌ترین سلبریتی وقت، جهان پهلوان تختی جامعه مدنی نحیف آن روزگار که در برابر قدرت فائقه دولتی چیزی برای عرض اندام نداشت، امکان ورود مستقل به عرصه امدادرسانی را پیدا نمود. این امر به خاطره‌ای مثبت تبدیل و تاکنون هم در حافظه جمعی باقی مانده است.

در سال ۱۳۵۷ به یکباره زلزله طبس در کانون جامعه سیاست‌زده‌ای قرار گرفت که داشت به سرعت به سمت انقلاب می‌رفت. دستگاه تلاش کرد تا با حضور قدرتمندانه در صحنه اذهان را از سیاست به سوی فاجعه برگرداند. در مقابل مخالفان هم کوشیدند ناکارامدی رژیم در امدادرسانی به زلزله‌زدگان را برجسته کرده و از آن برای تشدید اعتراضات استفاده نمایند.

پرتلفات‌ترین زلزله تاریخ معاصر ایران در اواخر دهه شصت اما کوته زمانی پس از پایان یک جنگ طولانی با عراق رخ داد. این جنگ گرچه تجربه مرگ را به امر عینی و تجربه زیستی در جامعه آن روز ایران تبدیل کرده بود، اما ۴۰۰۰۰ کشته بیشتر از متوسط تلفات سالیانه جنگ و فراتر از توان آن بود. روشن است که ته مانده‌های جامعه انقلابی دهه شصت و ظرفیّت‌های بسیج‌شوندگی آن تا حدودی «تحمّل‌ مصیبت» را آسان نمود.

دهه هفتاد گرچه شاهد زلزله سیاسی دوم خرداد بود ولی بدون زلزله طبیعی گذشت. اما تقدیر چنان بود که یکی از مرگبارترین زلزله‌های تاریخ ایران در اوایل دهه هشتاد و در هنگام فروکش نمودن التهابات سیاسی جامعه رخ دهد. در آن زمان هر چند ارتباطات به گستردگی امروز نبود ولی به نسبت گذشته جامعه مدنی حضوری گسترده‌تر و نظام‌مندتر را در عرصه کمک‌رسانی تجربه کرد.

از این زاویه تحلیلی که بنگریم زلزله اخیر یکی از خاصّ‌ترین زلزله‌های تاریخ معاصر ایران است. غیر از گسلی که فعالیت آن باعث زلزله شد، مجموعه‌ای از گسل‌های قومی و مذهبی نیز سایت زلزله را از مناطق همگن یا همگن‌تر کشور جدا می‌کند. چه این اولین زلزله مرگباری بود که محل سکونت کردهای ایران را هدف گرفت. زلزله البته کردستان ایران و عراق را با هم لرزاند. آن هم درست زمانی که «پس لرزه‌های رفراندوم» هنوز ادامه داشت.

در واقع زلزله طبیعی پس از زلزله سیاسی آمد. روز پس از زلزله که تازه با تأخیر‌ کانون آن مشخص شد و گوشه‌هایی از ابعاد ویرانی‌ها عیان گشت، یک بسیج اجتماعی خودجوش و بی‌سابقه میان کردها ایجاد شد. به جرأت‌ می‌توان گفت که موج ایجاد شده خیلی بزرگتر از همدردی بوجود آمده با ایزدی‌های شنگال و محاصره کوبانی در سال‌های قبل از است. غیر از درک مستقیم مردم بدلیل احساس زلزله در تمام کردستان، بوضوح می‌توان رد سرخوشی عمومی چند هفته قبل از رفراندوم را هم گرفت که در روزهای پس از آن به خشم و ناامیدی عظیمی تبدیل و به مثابه شرنگی تلخ در کام «همه» ریخته شد. این «مای جمعی خشمگین و ناامید» به نبرد زلزله رفت و در جریان تشییع پیکر راننده فداکار بوکانی به یک کارناوال عظیم تبدیل و در نهایت «بغض شکست» را شکست!

این البته یک وجه ماجرا بود. بخش جالب توجه آن این بود که زلزله نه فقط در کردستان، بلکه در تمام ایران ولوله‌ای بزرگ ایجاد نمود. به یمن شبکه‌های اجتماعی صدای جامعه مدنی رساتر از گذشته شد و از رهگذر افزایش خودروهای شخصی و امکانات حمل و نقل جاده‌ای به نسبت دهه‌های گذشته، به تفوّق‌ سخت افزاری دولت در عرصه کمک‌رسانی هم خاتمه داد. در واقع جنگ مغلوبه‌ای که از گذشته وجود داشت، اینجا به نفع جامعه مدنی و شبکه‌های اجتماعی تمام شد.

ورود تمام قد چهره‌های اجتماعی، سلبریتی‌ها و شخصیّت‌های محبوب در کنار همدردی و همکاری فوق‌العاده مردم از سایر شهرها و استان‌ها بویژه تهران، اتفاقی بود که در خطه ما دستکم در ابتدا کمی نامنتظره می‌نمود. پوشش گسترده رسانه‌ای اخبار اقلیم کردستان در کنار مدیریت نامناسب آن از سوی طرفین موضوع – هریک به درجاتی متفاوت – بازنمایی‌های متفاوتی از موضوع رفراندوم را میان کردها و بقیه ایرانیان سبب شد که اسباب نوعی نقار و کدورت را فراهم آورد. اما به نظر می‌رسد موج همدردی اخیر این کدورت را با خود برده است.

منطقه‌ای که زلزله در آن اتفاق افتاده، جزو نواحی جنوبی مناطق کردنشین ایران محسوب می‌شود. شاهدان عینی می‌گویند که کاروان کمک‌هایی که از شهرهای کردنشین آذربایجان غربی و استان کردستان به سمت جوانرود راه افتاده شبیه رود خروشانی است که هر جنبنده‌ای را با خود می‌برد. اما نهری خروشان هم از سمت تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و … به سمت کرمانشاه و سپس سرپل ذهاب به راه افتاده دارد. پلاک ماشین‌ها را که نگاه می‌کنی از همه شهر‌های ایران آمده‌اند. در این زلزله مرگبار کردهای شیعه و سنی و یارسان به یکسان مصیبت‌دیده‌اند.

نگاه مردمی هم ورای این خطّ‌کشی‌هاست. نگاه جامعه مدنی ایران مترقّی‌تر از نگاه دولت است و کمتر آلوده به رسوبات جداانگاری و شاید دهه‌ها جلوتر از آن است.

این دو رود خروشان انسانی روی ویرانه‌های زلزله به هم می‌پیوندند و شطّی‌ از انسانیت و نوعدوستی جاری می‌شود. اینجاست که دولتمردان باید از مردم یاد بگیرند. دولت فقط در مدیریت بحران و آمادگی برای مواجهه با بلایای اینچنینی درمانده نیست، به عبارت بهتر ناکارامدی‌های مدیریتی فقط ریشه‌های فنی و بروکراتیک ندارد، نوع نگاه‌ها به کشور، جامعه و انسان و طبیعتاً‌ موضوعاتی چون شایسته‌سالاری و کارامدی باید تغییر یابد.